خان پنجم
دلهره های یک نویسنده

نمیدونی بد مدتها یه نفس راحت کشیدن یعنی چه!

دیشب تا همن حالا مشغول نوشتن بودم. کلی کاغذ سیاه کردم. و از خان پنجم رمان و سخترین خان این کتاب هم گذشتم.

و این بعد مدتها سردرگمی و ننوشتن بود.

دیگه خط سیر داستان مشخص شد و فک کنم اگه دوباره حال و هوام نپره تا یه هفته دیگه تمومه.

الان فصل سی و ششم و صفحه دویست و سی ام.این یعنی تقریبا پنجاه شصت صفحه بیش از اون چیزی که اول کار واسه این رمان تخمین زده بود.

فک نکنم فصلای که دیشب اضافه کردم همچی بد از آب در اومده باشن.

فصلی رو که خودم خیلی ازش شکار و شاکی بودم و پیش خودم معروف شده بود به گند بیست و سه، جای گذاشتم دیدم ملت همه دارن به به و چه چه می کنن.اونم منتقدای که همدیگرو با اثر جرواجر می کنن.فصلای دیشبی شک ندارم که بهتر از اون بوده.آدم گاهی واقعا خودش نمیدونه چیزی که نوشته خوبه یاد بد.اونم وقتی بحث ابتکار جدیده و متفاوت از سبک اصلیت.تو همین فصل گند بیست و سه داستان رو به زبونی روایت کردم که به شدت واسه خودم تازگی داشت. بیش از صد بار خوندمش و هر دفعه فقط گفتم مرد تو گند زدی. اونقد به شک افتادم که کلافه شدم یک هفته دست از نوشتن کشیدم که تکلیفم روشن شه.با این روایت ادامه بدم یا نه. با اسم مستعار تو فیس بوک اجتماع نویسندگان بردم گذاشتمش برای نقد اونم پیش نویسنده های که با نقداشون اشک همو در میارن.

بعد مدتی که سر زدم تا بالا اومدن نقدا گفتم حالا ببین چه گندی زدم و ملت در مورد این سبک روایت چه رچالای که بارم نکنن.ولی با حیرت دیدم که تمام منتقدا چه حرفه ای چه مبتدی دارن فقط و فقط از زبان جدید راوی و سبک خاص روایتش تعریف و به به و چه چه می کنن.

حداقل خیالم راحت شد. چند روز طول کشید تا جم و جور کردم خودمو. ولی خب کارا را افتاد. و فصلای قبلترم باید تو ویرایش برگردنم به همین سبک روایت.

وای گفتم ویرایش!!!حالم بد شد...



نظرات شما عزیزان:

س.م
ساعت16:08---11 مرداد 1391
دوست نویسنده نمیدونی چه انتظاری میکشم برای خوندن رمانت
از انتظار بیزارم..........


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوع مطلب : <-PostCategory->
ارسال شده توسط آ.آ در ساعت 6:15 |